در مورد تقوا حرف زیاد گفته و شنیده شده است. اما به نظر می رسد باید بیاییم و یک بررسی دقیقی روی مفهوم آن بکنیم . چرا که می بینیم در کلام خداوند مهم ترین مساله ای که یک مسلمان باید آن را رعایت کند بعد از ایمان به یکی بودن خداوند ، تقوا است. انما یتقبل الله من المتقین. اگر خداوند فقط اعمال متقین را قبول می کند و اعمال بقیه ارزشی ندارد پس تقوا خیلی مهم است . ولی متاسفانه خوب معنی نشده است.
حالا این تقوا چی هست؟
در یک کلام میتوان گفت تقوا یعنی در پیش گرفتن بهترین روش زندگی. یعنی انسان بودن و بهره بردن از لذات واقعی زندگی! تقوا یعنی پاکی ، صداقت، درستی، و شرافت. حتما می پرسید چگونه به این برداشت از تقوا رسیده ای؟ مگر تقوا به معنی پرهیزگاری نیست؟ مگر به این معنی نیست که انسان باید از چیزهایی که گناه است در دین اسلام بپرهیزد و خود را از هرنوع گناهی چه چشمی و چه بدنی و چه قلبی و فکری دور نگه دارد؟ مگر با تقوا ترین افراد آنهایی نیستند که کنج عزلت را برگزیده اند و از همه هیاهوها و زندگی پراز گناه به دورند؟!!
باید گفت تا حدی این گفته شما درست است که تقوا دور ماندن از بدیهاست. اما آیا فقط دورماندن کفایت می کند؟ مطمئنا نه! چرا که دورماندن، عدمی است. مثلا شما فرض کنید انسانی باشد که در زندانی گرفتار است و اصلا هیچ گونه دزدی نمیتواند بکند. آیا شما می توانید به این انسان، بگویید انسان شرافتمند؟! از کجا معلوم این انسان وقتی در شرایط دزدی قرار گرفت دزدی نکند؟! کسی که فقط از دزدی به دور است را لزوما نمی توان انسان خوبی دانست. این فقط عدم است. یعنی نبود یک چیزی است که لزوما باعث بودن مخالفش نمی شود!(ببخشید کمی فلسفی شد!)
مثال قشنگ
یک مثال قشنگی شهید مطهری در کتابهایش ذکر می کند: می گوید وقتی می گوییم «لا اله» یعنی داریم یک چیزی را از خود نفی می کنیم. می گوییم هیچ خدایی وجود ندارد! به این مفهوم می گویند تبرّی. خب به نظر شما آیا ما می توانیم در همین حالت باقی بمانیم و به عدم وجود خدا اعتقاد داشته باشیم و مسلمان باشیم؟. مسلما خیر. وقتی ما چیزی را نفی می کنیم، باید جایگزینی هم برای آن بیاوریم. می گوییم «الا الله». یعنی تک خدایی را قبول می کنیم.
یک تفاوت مهم!
در مورد تقوا هم اگر فقط از مقوله عدمی باشد و فقط بگوییم تقوا فلان کار را «نکردن» است، فی نفسه به جایی نخواهد رسید. اما اینجا یک تفاوتی وجود دارد بین این عدم با سایر عدم ها! اینجاست که شهید مطهری پای فطرت را وسط می کشد و می گوید انسان خودش تمایل دارد به سمت خوبی ها برود. ذات انسان در صورت نبود بدی ها فقط به نیکی گرایش دارد. چون فطرت انسان خدایی است و این فطرت همیشه گرایش دارد شبیه اصل خود که همان صفات نیک خداست بشود. میگوید انسان ذاتا از دروغ بدش می آید نه اینکه چون دین اسلام و یا هر مسلک دیگری گفته است دروغ بد است، پس دروغ نمی گوید. خیانت ، تهمت، غیبت و حسد و سایر زشتی ها به این علت که مخالف فطرت انسان هستند انسان از آن ها تنفر دارد و سعی میکند از آنها دوری جوید.
از اینجا می شود فهمید که اگر انسان بدی ها را از خود دور کند خود به خود به سمت راه راست می رود و بهترین زندگی را می کند. اما ملاک آن چیست؟ اگر یک نفر گفت فطرت این کاری است که من می کنم ولی براساس میل شیطانی خود عمل کرد ، چطور می توان باطل را از حق شناخت. چطور می توان فهمید که کدام راه صحیح و فطرت را به انسان می دهند؟ اصلا دین خدا برای همین آمده است.
دین خدا آمده است بگوید که کدام راه فطرت است و کدام انحراف از فطرت است. در حقیقت دین فطرت اصلی انسان ها را به آنها نشان میدهد. دین خدا به این علت آمده است که همیشه موانعی بر سر راه حق و فطرت وجود دارد. همیشه روی فطرت انسانی را پرده هایی می پوشاند که انسان نمی تواند خود واقعی خود را تشخیص دهد و بر اساس آن برای زندگی خود برنامه بریزد.
دین می گوید تقوا در فطرت انسان هست و وجود دارد. «فالهمها فجورها و تقواها.» خداوند می فرماید ما تقوا را به تو الهام کردیم. ولی این را باید هی به تو یادآوری کنیم تا به سمت خود حرکت کنی! عوامل زیادی سرراه خوب بودن انسان وجود دارد ولی دین می آید همان خواسته اصلی انسان ها را به آنها می گوید. دین فطرت گمشده انسان ها را به آنها یادآوری می کند.
فکر می کنم تا حالا به این نتیجه اول رسیده باشید که اگر کسی از گناهان دور ماند و تقوا پیشه کرد، فطرت او را به سمت انجام کارهای خوب سوق می دهد و خود به خود از بدی متنفر و گریزان است. این انسان فطری با کمی دقت می فهمد که برای تنظیم برنامه جامع زندگی باید همه ابعاد فطرتش روشن شود و این را به طور کامل نمی تواند به آن دست یابد مگر خالقش بگوید که او را چطور و بر چه اساسی آفریده است!
نکته این است که فرآیند بعد از تقوا و دورماندن از بدیها اتوماتیک است. یعنی اگر کسی خود را از بدی ها جدا کرد و هرگز سمت کارهای زشت نرفت، خود به خود انسان خوبی می شود و به سمت دین خدا گرایش پیدا می کند و نزدیک ترین دستورالعمل را به فطرت خویش ، دین خدا می یابد و مسلمان می شود.
هر چه با تقوا تر، لذت بیشتر!
هر چه او به سمت دین خدا بیشتر پیش می رود بیشتر زشتی های فطری را می فهمد و بهتر خود را می شناسد (که خدا او را چطور آفریده است). پس زندگی اش کامل تر می شود و لذت های کامل تر و بهتری از زندگی می برد. چون او اکنون پاک از زشتی و تیرگی دل است. قدرت درک لذت انسان سالم از انسان گناهکار خیلی بیشتر است. یعنی اگر انسان گناهکار ده لذت از زندگی ببرد انسان با تقوا هزار لذت می برد. چون انسان پاک به آن انسانی که خداوند می خواهد نزدیک تر است. انسان کامل یعنی کسی که همه ظرفیت ها و استعدادهای وجودی اش شکوفا شده است. انسانی لذت و کیف بیشتری از زندگی می برد که استعدادهای بیشتری از او شکوفا شده باشد. این استعدادها هم فقط به سمت کارهای نیک میروند و اگر درکار شر استفاده شوند انحراف از استعداد است. (به علت همان فطرت)
انسانها زندگی طبیعی خود را می کنند. همان زندگی طبیعی اگر با تقوا همراه شود می تواند انسان را به سعادت برساند.هم در این دنیا لذتش بیشتر است و هم در آخرت. این قضیه هیچ ربطی به عزلت و یا هرکار غیر عادی دیگر ندارد. تقوا فقط در جریان کار و زندگی و کسب معاش و انجام وظایف طبیعی انسانی محقق می شود. اگر زندگی ای مزین به تقوا شد، افراد آن زندگی حتما به سعادت خواهد رسید. همانطور که خدا گفته: «ان للمتقین مفازاّ »- به امید اینکه همه ما جزء متقین باشیم.
ببخشید از اینکه مطلب طولانی شد و امیدوارم که به درد بخور باشه. منتظر نظرات خوبتون هستم- مسلمان88